پديده خروج در اسلام (2)


 

نويسنده: سيمين قربانپور دشتكي




 

1. تأثير سياست خلفا در تشديد پديده خروج
 

بحراني كه با ظهور مدعيان نبوت با هدف قرار دادن دو مؤلفه قريش و تمركزگرايي پيش آمد هشداري براي دولتمردان مدينه بود كه راهكاري سريع براي برون رفت از اين بحران بيابند؛ از اين رو آنان بايد به دنبال وسايل تغيير شرايطي باشند كه ذهنيت اعراب را از وضعيت كنوني منحرف كند تا نيروي مقاومي كه ظاهراً حاكميت آن را سركوب كرده بود دوباره سوداي خيزش در سر نپروراند. جهت دهي اين موج عظيم به سمت و سويي كه حقارت ناشي از مقيد شدن را در آنان كاهش مي داد از اولويت هاي مهم حكومت مركزي بود براي حل اين مشكل، شاخص هاي ديني چون جهاد در راه خدا بهترين گزينه بود. توجه به اين شاخص، موجب هدايت ستيز داخلي اعراب به سوي مرزهاي ايران و شام مي شد. كاركرد اين سياست در كنترل و فروكش كردن بحران نقش فعالي مي توانست داشته باشد. ابوبكر اين مهم را به خوبي دريافت. از آنجايي كه وي نه از شخصيت پيامبر (ص) در همگرايي اعراب حتي به طور مقطعي برخوردار بود و نه اعراب از مواضع خود در جهت سازگاري با اسلام و پذيرش حاكميت قريش، عدول مي كردند، از اين رو پرتاب گلوله آتشين (ستيز مخرب) داخلي به خارج از مرزها را مي توان نقطه اوج تدبير سياسي ابوبكر به حساب آورد.
كشاندن ستيز داخلي به خارج از مرزها و قراردادن اعراب در اين مسير، از دو جهت قابل تامل است: از يك سو، توجه اعراب را از مسئله خلافت و برتري قريش بر ساير قبايل منحرف مي كرد و از سوي ديگر، زمينه ارضاي روحيه جنگ طلبي و غنيمت خواهي كه در تار و پود فرهنگ و سنن جامعه ي قبل از اسلام تنيده شده بود را فراهم مي كرد.(20)
پاسخ مثبت ابوبكر به درخواست مثني بن حارثه شيبابي كه براي مشروعيت بخشيدن به حملات خود به مرزهاي سواد، اسلام آورد، در پي درك اين مهم بود. (21)
نارضايتي و اعتراض اعراب اين مناطق در ابتداي امر، زماني آشكار شد كه ابوبكر طي نامه‌اي از مثني بن حارثه شيبابي خواست تا با خالد همكاري كند.(22) براي مثني، ورود خالد به عراق خوشايند نبود، زيرا بخش اعظمي از سرزمين عراق از مدت ها پيش تيول قبيله‌اي و ملك خانوادگي آنان محسوب مي شد. (23) ناخشنودي از حضور خالد و اعراب داخلي شبه جزيره در عراق شايد در آن وقت به دليل موقعيت زماني چندان بارز جلوه نكرد و بيشتر در قالب اعتراضات فردي بروز يافت؛ اما مي توانست نقطه شروع اعتراضات بعدي به مهمانان ناخوانده‌اي باشد كه در خوان ثروت سواد با ساكنان قديمي اين سرزمين همسفره مي شدند. نگراني مثني بن حارثه بي مورد نبود، زيرا حركت مداوم و پي در پي اعراب بر اساس سياست خلفا در كوتاه مدت جنبه منطقي پيدا كرد. خلفا با مشروعيت ديني بخشيدن به اين فتوحات تحت عنوان ظاهري جهاد در راه خدا، در واقع به ارضاي روحيه جنگ طلبي و عصبيت عربي و مهم تر از همه كسب غنايم پرداختند تا خاطرشان از دردسرهايي كه با حضور اين افراد در نواحي نزديك به مركز خلافت ايجاد مي شد آسوده شود. اين امر در دراز مدت اين منطقه را به كانون خروج قبايل بومي در برابر حاكميت مركزي در درجه اول و اعتراض به تسلط اعراب قحطاني در درجه دوم تبديل كرد.
سياست هدايت ستيز داخلي اعراب به خارج از مرزهاي شبه جزيره و قرار دادن آن در مقابل دشمن غير عرب از زمان ابوبكر آغاز شد. ابوبكر در به كارگيري نيروي عرب احتياط مي كرد و امتياز شركت در جنگ و جهاد عليه كفار را تنها براي مهاجران، انصار و قبايلي كه در برابرحاكميت مركزي خروج نكردند قرار داد.
سياست عمر با عملكرد ابوبكر تفاوت هاي عمده‌اي داشت. سياست او برخلاف ابوبكر، از رنگ ديني به يك حس ملي تغيير كرد. عملكرد عمر در قبال اعراب در توجه به خواست هاي آنان و رفع پاره‌اي محدوديت ها او را به سمت و سويي هدايت كرد. (24) كه شايد بتوان در ادبيات سياسي امروز، عنوان ناسيوناليست عرب را به او نسبت داد. عمر با توجه به شناخت روحي- رواني اعراب سعي كرد حساسيت هاي آنان را شناسايي و اين حساسيت ها را در پيشبرد سياست هاي خود همسو كند. او با شخصيت بخشيدن به اعراب، امتيازات بزرگي به اعراب در برابر ساير اقوام داد. او در سال هاي اوليه خلافت خويش در راستاي اين اهداف، بخشنامه هايي مبني بر الغاي بردگي اعراب را صادر كرد. (25) نفي بردگي عرب در راستاي سياست هاي تفضيلي عمر بود. و دستور داد از اعرابي كه اهل ذمه بودند جزيه نگيرند و چون مسلمانان زكات بپردازند. (26) در ادامه اين اقدامات به قبايلي كه به دليل ارتداد در دوره ابوبكر از شركت در جهاد تا اين زمان محروم شده بودند، اجازه شركت در جهاد داد. حضور طليحهًْ بن خويلد- «متنبه» بني اسد – در فتوحات بزرگي چون قادسيه و جلولا مبين اين گفته است. (27) او در راستاي تشخص بخشيدن به اعراب، برتري عرب بر عجم (28) را برخلاف ايدئولوژي مساوات طلبانه اسلام مطرح كرد. (29) تلاش زيادي در جلوگيري از اختلاط نژادي عرب با عجم در راستاي برتري نژادي عرب بر عجم صورت گرفت.(30)
توجه عمر به اجراي سياست هاي منطبق با هنجارهاي نهادينه شده در جامعه عرب و تسامح و تساهل او در بسياري از مسائل توانست اعراب را به جهتي هدايت كند كه قانون را در سايه ارضاي روحيه تاخت و تاز، غارت و غنيمت پذيرا شوند؛ ايجاد روحيه ملي و فراقبيله‌اي در ميان اعراب، ذهنيت آنان را از پرداختن به مسائل و اختلافات داخلي باز داشت و در مقابل دشمن مشترك قرار داد. با برتري دادن عرب بر عجم كه برگرفته از سنن اجتماعي، نه بنيان ديني بود، شخصيتي به اعرابي بخشيد كه بعد از اينكه با عجم ها همنشين مي شدند و از لحاظ كشورداري و مبادله كالا و كشاورزي به آنان وابستگي پيدا مي كردند مي توانست توجيهي امتياز آميز داشته باشد تا عدم توانايي اعراب در امور اداري، توليد و مبادله را در سايه قدرت سياسي- اجتماعي جبران كند. تأثير اين سياست بر جامعه، خلافت عمر را براي صاحبان «انديشه صرف عربي»، مبدل به عصر طلايي كرد.
گسترش فتوحات، غنايم سرشاري را در ناحيه عراق نصيب اعراب كرد. فراواني اموال منقولي چون زر، سيم و احشام، آنان را تا حد سرمستي پيش برد؛ اراضي كشاورزي طبق فرمان حاكميت در اختيار كشاورزان باقي ماند و درآمد ناشي از اين اراضي به حدي بود كه در پي ريزي پايه هاي ثروت جامعه نقش بسزايي داشت. سپاهيان عرب بدون امكانات زندگي از شبه جزيره به سوي عراق حركت كردند و معاش خود را از طريق غارت مناطق سواد به دست مي آوردند. خالد بن وليد اولين دسته از اعراب شبه جزيره را به حواشي سرزمين امپراتوري ايران برد و به طور رسمي باب فتوحات در سواد را باز كرد. او در مدت فعاليت خود در عراق، تا مأموريتش به شام توانست مناطقي از عراق را به جنگ يا صلح فتح كند و از اين طريق غنايم زيادي به دست مسلمانان افتاد.
عمليات جنگي تا قبل از فراخوان عمومي عمر، بيشتر يادآور جنگ هاي اعراب قبل از اسلام بود؛ با اين تفاوت كه اكنون به جاي پناه بردن در دل بيابان هاي خشك و سوزان، به دليل ضعف حكومت ايران، اين امنيت را احساس مي كردند كه در حواشي مرزهاي شمالي شبه جزيره مستقر شوند جنگ بويب غارت مراكز تجاري سواد، (31) غارت نواحي ميان حيره و كسكر (32) و بازارهاي مرزي از اين دست بودند. (33)
اين استراتژي با فراخوان ملي اعراب از سوي عمر ادامه داشت. فراخوان ملي عمر و برداشتن محدوديت از اعرابي كه قبلاً مرتد شدند، موج جديدي از فتوحات را براي اعراب به دست آورد. پيروزي در قادسيه، فتح مدائن، گشوده شدن خزانه ايران، ادوات جنگي و اسباب و اثاثيه‌اي را نصيب اعراب كرد كه در وصف نمي گنجيد. (34) جنگ نهاوند، آخرين فتحي بود كه حضور گسترده اعراب در آن به چشم مي خورد؛ سي هزار مرد جنگي در اين نبرد شركت كردند. اين فتح، غنايم فراواني را نصيب اعراب به خصوص «روادف» كرد، به طوري كه سهم هر سوار، شش هزار و سهم پياده دو هزار درهم، بعد از جدا كردن خمس برآورد شد. (35) وفور غنايم ناشي از اين عمليات به حدي بود كه حتي اعراب مدينه در اينكه چگونه لشكريان تن به پرداخت خمس داده و اين ثروت هنگفت را به مدينه فرستادند. حيرت زده شدند؛ چنان كه ناخودآگاه گفتند: «به خدا كساني كه اين چيزها را تسليم كردند مردمي امين بودند...». غافل از اينكه خمس فرستاده شده مشتي از خروار غنايمي بود كه به دست آورده بودند، عمر در توجيه عمل جنگاوران گفت: «هر مسلماني كه فريب دنيا را بخورد احمق است». (36)
نگراني عمر از فراواني غنايم، تا جايي بود كه گريه كرد و گفت: «حسادت و دشمني به واسطه اين اموال در ميان اعراب ايجاد مي شود...». (37) شايد بتوان منطقي بودن اين نگراني را به توجه با مسائلي كه بعداً در جامعه اتفاق افتاد دريافت؛ مسائلي كه از يك سو ناتواني در برابر تغييرات سريع ناشي از فيضان نعمت، جامعه را به نوعي رخوت و تجمل گرايي كشاند كه دور از طبيعت ذاتي اعراب بود و از ديگر سوي تضاد ناشي از تحركات صاحبان قدرت و ثروت دامنگير اين جامعه نوپا شد. اين مورد با فروكش كردن فتوحات، ستيز را به داخل جامعه كشاند و جامعه را به صورت عام و حاكميت را به صورت خاص تهديد مي كرد؛ همان طور كه اين مشكلات بيش از دو دهه جامعه عرب را در كام خود كشيد و زمينه هاي جديدي براي خروج اعراب را در برابر حاكميت فراهم نمود.
عمر با تأسيس دو شهر بصره و كوفه در منطقه بحران خيز عراق، سعي كرد يكپارچگي اعراب را حفظ و از بازگشت ستيز به داخل جامعه جلوگيري نمايد بنابراين با درك ناسازگاري اعراب با زندگي شهري، سعد بن ابي وقاص فرمانده كل فتوحات را ملزم كرد كه اعراب را در مكاني مناسب با ويژگي هاي روحي – جسمي شان اسكان دهد. (38)
تأكيد كرد در اسكان ساكنان پيوندهاي قبيله‌اي را رعايت كنند و شهرها را بر دست قبايل به محلات متعدد تقسيم كنند، بطوري كه هر قبيله با وابستگان آنان در كنار هم باشند.(39)
كاربرد اين شيوه شهرها را قبل از آن كه به يك سكونتگاه خوابگاهي- اقتصادي تبديل كند، به پادگان نظامي بدل نمود كه در هر شرايطي سواره و پياده آماده براي نبرد در جيهه هاي خارجي در حال حاضر و در برابر دشمن داخلي در دراز مدت بودند.(40) تأييد اين مسئله را در سخنان عمر نسبت مردم كوفه مي توان دريافت كه گفت:
اي مردم كوفه شما سر اعرابيد و سالار آن و شما نيزه من هستيد كه با آن هر كه را از هر سو آهنگ من كند نشانه قرار مي دهم. (41)
يا در جاي ديگر در تأييد فضيلت مردم كوفه مي گويد:
آنان نيزه خدا و گنجينه ايمان و مركز انديشه و جمجمه عرب اند كه مرزهاي خود را پاس مي دارند و به مردم ديگر شهرها ياري مي رسانند. (42)
عمر از تربيت فرهنگي اعراب نيز غافل نبود. مبناي تربيت ديني كه او در نظر گرفت ساختن جامعه بكر عربي- اسلامي بود كه از عواطف و احساساتي كه عِرق عربيت او را به چالش بكشاند خالي باشد. مواد تعليمي اين تربيت، قرآن منهاي احاديث نبوي بود. در راستاي اين حركت ده تن از انصار را به كوفه فرستاد تا مردم را با تعاليم ديني آشنا كنند. او به اين دسته توصيه اكيد كرد كه پايه تعاليم خود را قرآن قرار دهند به آنان گفت:
«شما پيش مردم شهري مي رويد كه ايشان را بر قرآن زمزمه‌اي همچون زمزمه زنبور عسل است. آنان را با بيان احاديث از قرآن باز مداريد و سرگرم نسازيد تنها به قرآن ممارست كنيد و كمتر از رسول خدا (ص) روايت نقل كنيد».(43)
نكته سؤال برانگيز اين است كه چرا عمر به كتابت احاديث نبوي حساسيت نشان داد. شايد بتوان تا اندازه‌اي جواب اين سؤال را با توجه به شرايط حاكم بر جامعه آن زمان پي گيري كرد. ساكنان شهرهاي پادگاني چون كوفه و بصره غالباً كساني بودند كه در سال هاي آخر زندگاني پيامبر (ص) اسلام آوردند و اسلام آوردن آنان برحسب سنن حاكم بر قبايل تحت تأثير القا، تقليد و فرمانبرداري از سران قبايلشان بود. (44) اين نوع اسلام آوردن سران و عوام، به تأييد قرآن تسليم شدن از روي اضطرار بود نه ايمان قلبي. ناپايداري اين گونه اسلام آوردن در حركت گسترده اعراب در جنگ هاي رده مشخص شد. ساكنان شهرهاي نوبنياد بيشتر از اين نوع قبايل با سابقه ي ارتداد بودند كه در سال هاي آخر زندگاني بعد از رحلت رسول خدا (ص) مرتد شدند و سروري قريش را بر نمي تافتند؛ بنابراين هدف عمر در تأكيد بر توجه به قرآن اين بود كه قرآن در بيان مطالب جنبه عام داشت و در تفسير نيز انعطاف پذيري خاصي داشت؛ كه اعراب مي توانستند آن را با خلق و خوي و روحيات خود وفق داده و هر گونه كه طبع آنان قبول مي كرد تفسير كند. نمونه آن را در شعار «لاحكم الالله» خوارج مي توان ديد كه تفرد و تقيدناپذيري اعراب را در برابر حاكميت مركزي نشان مي دهد؛ بنابراين ذكر احاديث پيامبر گرچه در راستاي اهداف قرآن بود، اما اين امكان را داشت كه در برخي موارد عاميت قرآن را در بر نگيرد و براي گروه هاي خاص و موارد خاص احقاق حق كند.
علاوه برآن، عمر نكته خارج از اين مقوله را نيز دريافت كه شنيدن احاديث و روايات پيامبر (ص) ممكن بود در برخي مسائل سياسي – اجتماعي رايج و تأييد حاكميت مركزي، ايجاد شك و شبهه كند. قرآن چنين حساسيتي را ايجاد نمي كرد؛ از جمله حديث لوح و قلم اين بينش را در مورد عمر تأييد مي كند. منابع از قول ابن عباس نقل مي كنند كه پيامبر (ص) در پنج شنبه آخر عمر خود فرمود: «لوازم بياوريد تا براي شما مكتوبي بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد». (45) گروهي كه در رأسشان عمر بود از برآورده شدن خواسته پيامبر (ص) جلوگيري كردند و گفتند: «قرآن ما را بس است» پافشاري عمر در اين زمينه، در آينده تيغ تيز تفسير به رأي کردن قرآن را در دست زنگي مست قرار داد. نتيجه اين سياست بروز انديشه خروج در تفسير سطحي انديشان از آيات قرآن در ميان زهاد و لباده پوشان افراطي كوفه و بصره بود. كساني كه در راستاي سياست هاي عمر تقيد و تمركزگرايي را پذيرفتند، سرانجام فشار حاصل از اين تقيد را در تفكر خروج در مقابل خليفه رسمي زمان، علي (ع) بروز داده و بر بازگشت به عدم تقيد در غالب و شكلي ديگر پافشاري كردند. (46)
سياست عمر در راستاي اين شيوه تربيتي به سلب جهاد از مهاجران قرشي در مدينه و جلوگيري از حضور اين گروه در ميادين جنگ و مراكز تجمع مسلمانان انجاميد. عمر در اعتراض سابقون به اين عملكرد گفت: (47)
از آن مي ترسم كه ميان مردم رفته و مردم با شما آشنا شوند و هر گروهي در گرد يكي از شما جمع شوند و فتنه انگيزي كنند و اتحاد مسلمين را به هم بزنند.
حضور اين گروه در شهرهاي پادگاني تا بعد از خلافت عمر بسيار كمرنگ است. عمر براي جبران اين محروميت مردم اين شهرها را در رابطه با خلافت مشاركت فعال داد و تلاش خود را براي برآوردن خواسته آنان صرف كرد. او تا آنجا كه مي توانست به درخواست هاي آنان پاسخ مثبت مي داد و تا حد ممكن سعي در راضي نگه داشتن آنان داشت. يكي از اين نمونه ها عزل و نصب امراي كوفه بود كه در فاصله تأسيس كوفه تا مرگ عمر، هفت امير با فرمان عمر با امارت اين شهر رسيدند، در صورتي كه در عزل آنان خليفه نقش چنداني نداشت و شكايت مكرر كوفيان علت اين كار بود. (48)
خلافت عمر با ترور او كه در واقع اعتراض قهرآميز يكي از موالي به سياست هاي تفضيلي- تبعيضي در برتري دادن عرب بر عجم بود، با تصميم قريش در به خلافت رساندن عثمان خاتمه يافت. (49) سياست عثمان نسبت به عمر تفاوت هاي عمده‌اي داشت. در واقع مي توان گفت: عثمان تمام تلاش هاي عمر در تمركزگرايي اعراب و دوري از جريحه دار كردن عصبيت قومي– قبيله‌اي آنان را ناديده گرفت. عثمان به دليل داشتن سه خصلت توجه به دنيا، آسان گيري بر نزديكان و سخت گيري بر ساكنان شهرهاي پادگاني، نتوانست اكثريت اعراب را با سياست هاي خود همسو كند. او برخلاف عمر از خاندان سرآمد قريش و داراي موقعيت اقتصادي و اجتماعي در ميان اعراب برخاست. سراني چون معاويهًْ بن ابي سفيان، عمروبن عاص، مروان بن حكم و سايرين، چنان بر خلافت سلطنت گونه‌اش سايه افكندند كه نه تنها اعراب تميم و ربيعه بلكه خيزش همگاني ساكنان شهرهاي پادگاني در مناطق مصر و عراق را در پي داشت. شاخصه اصلي سياست عثمان به تأييد اكثر مورخان قوم مداري بود؛ سنت و ارزشي كه روح اعراب با آن سرشته شده بود. گرچه گسترش فتوحات و عملكرد خلفاي پيشين، صرف نظر از تعاليم ديني تا اندازه‌اي اعراب را از پرداختن به اين موضوعات غافل كرد، اما با گرايش عثمان به سمت و سوي قوم مداري، آتش زير خاكستر شعله ور گرديد. دامنه سوزندگي اين آتش در سلك گروه هاي افراطي چون خوارج، به حدي عميق و طولاني مدت بود كه تا قريش بر جهان اسلام حاكم بودند دامنشان از شعاع اين شعله ها در امان نبود.
خلافت عثمان بهترين شانس براي امويان بود، چرا كه با اتكاي به آن، بني اميه را از انزواي سياسي ناشي از عملكردشان در برابر پيامبر(ص) و برخورد با اسلام خارج كرد. واكنش مثبت ابوسفيان به اين انتخاب و تأكيد بر چرخاندن گوي خلافت در ميان خاندان اموي با عملكرد عثمان در دوره خلافتش، و صعود اين خاندان بر اريكه قدرت هويدا شد. (50)
تسلط امويان بر مناصب سياسي به خصوص منابع مالي كه عرب به آن حساسيت ويژه‌اي داشت، شرايطي را به وجود آورد كه ستيز هدايت شده در برابر دشمن خارجي به درون بازگشت و باعث پيدايش رخنه ها و فتنه هايي در جامعه عربي شد. اعتراض به عملكرد حاكمان عثمان بر شهرهاي پادگاني را كه زمينه خروج در ساكنان آن فراهم بود، در نامه هاي تهديد آميز گروهي از زهاد و بزرگان كوفه در اعتراض به تبعيد سران كوفه توسط سعيدبن عاص به شام مي توان ديد:
سعيدبن عاص بر قومي از اهل فضل و دين، زياده سخت گرفت و تو را مجبور كرد كه دستور دهي آنان را تبعيد كنند در صورتي كه بيعت با تو را نشكستند. تو را نسبت به اتفاقاتي كه در ميان امت محمد در شرف وقوع است هشدار مي دهيم، چرا كه تو دست خود را بر امت پيامبر گشودي و اقوام و خويشاوندان خود را بر آنان تحميل كردي ما از فسادي كه از ناحيه تو امت را تهديد مي كند مي ترسيم. زيرا به واسطه ظلمي كه از سوي ياران تو بر مظلومان مي شود موجب مي شود كه اين مظلومان به روش قبيحي ازتو به خاطر حمايت از ظالمان انتقام گيرند؛ پس بترس و تقواي خدا را پيشه كن».(51)
اما عثمان عمل كوفيان در اخراج سعيد بن عاص، حاكم اموي اين شهر را توبيخ كرد و آنان را متهم كرد كه اولين كساني هستنند كه در امت تفرقه ايجاد كردند و گناه مشكلاتي كه از اين بي حرمتي و قانون شكني در آينده متوجه جامعه مي شود بر عهده آنها خواهد بود؛ سپس از كوفيان خواست براي مبرا شدن از اين اتهامات، اطاعت و فرمانبرداري از خلافت مركزي را گردن نهند. (52) مالك بن حارث (اشتر) از سران كوفه در جواب خليفه با تحكم خاص و بدون ملاحظه، آنچه را كه عثمان به كوفيان نسبت داد به خليفه بازگرداند و نوشت: «از مالك بن حارث به خليفه آلوده به خطا و برگشته از سنت پيامبر كه حكم خدا را پشت سر نهاده...». سپس شروع به برشمردن عملكرد عثمان و تأثير اين عملكرد در وضعيت اقتصادي- سياسي پرداخت و به وي گوشزد كرد سياست بدعت آميز او آينده مسلمانان را تهديد مي كند، نه آنچه او فتنه انگيزي كوفيان مي نامد. مالك در ادامه، ديدگاه كوفيان را در اطاعت از عثمان منوط به تغيير عملكرد كنوني (تسلط امويان بر امور). استغفار از اتهاماتي كه به بزرگان كوفه نسبت داده، بازگرداندن تبعيديان كوفه، پذيرفتن عبدالله بن قيس و حذيفهًْ بن يمان به امارت و خزانه داري كوفه بيان كرد. (53)
علاوه بر سياست قوم مداري، عثمان بر خلاف عمر، محدوديت هاي مهاجران بزرگ قريش را برداشت و اقطاعات بزرگي در شهرهاي بحران خيزي چون كوفه به آنان داد. او به افرادي چون طلحه بن عبيدالله مزرعه معروف نشاستج را بخشيد. (54) شهرت اين ملك به حدي بود كه داشتن آن آرزوي هركس بود؛ چنان كه اختلاف بين كوفيان در حضور سعيدبن عاص از آنجا نشئت گرفت كه گروهي از بذل بخشش فراوان طلحه گفتند. سعيد گفت هر كس مزرعه‌اي چون نشاستج را داشته باشد از داد و دهش او نبايد شگفت زده شد.(55)
حضور اين افراد در سرحدات خطرناك بود. نفوذ و قدرت افرادي چون طلحه و زبير در كوفه و بصره به حدي بود كه بهترين گزينه براي پرورش و بروز اولين جنگ داخلي بين مسلمانان را فراهم كرد؛ جنگي كه از سه جهت در ميان مردم شكاف ايجاد كرد: سرباز كردن كينه هاي كهنه بين قبايل از يك سوي، متهم شدن قريش به فتنه انگيزي در ميان امت جهت رسيدن به قدرت از سوي ديگر، و از همه خطرناك تر، ايجاد شك و شبهه در ميان مسلمانان از سوي سوم بود. صحت اين گفته در بيانات ابوموسي اشعري در مسجد كوفه زماني كه مردم را از حضور در جنگ جمل باز مي داشت. (56) آشكار است.
تنفر عمومي از سياست عثمان در مسلط كردن امويان بر جهان اسلام و كاهش چشم گير فتوحات موجب شد تا شرايط لازم براي بازگشت ستيز به داخل و سر در گريبان بردن و تفكر در مورد آنچه از دست داده بودند فراهم آيد. وضعيت موجود شهرهاي پادگاني، حوزه جغرافيايي عراق چون كوفه و بصره را در صدر مخالفان خلافت مركزي قرار داد. واكنش ساكنان اين منطقه در برابر سياست هاي حاكميت مركزي، مسئله‌اي است كه واكاوي آن، خواننده را به زمينه هاي ژرفي هدايت مي كند كه اهم آنها مقابله با به چالش كشيدن هنجارهاي نهادينه شده در جامعه عرب بود. شواهد نشان مي دهد كه پايبندي اعراب اين منطقه به اين هنجارها، باعث گرديد تا رگه هاي تقيدناپذيري و بازگشت به دوران آرماني تفرد و آزادگي را در مخيله خود نزدايند.
خيزش اعراب به خصوص ساكنان بومي حاشيه سواد كه به قتل خليفه سوم و فتح باب خليفه كشي از سوي اعراب منجر شد، موج همه گيري بود كه قريشيان ناراضي از سيادت عثمان را نيز با خود همراه كرد. در اين ميان مردم اين نواحي كه زمام امور مركز خلافت را به دست گرفتند، زمينه لازم جهت «نه» گفتن به شيوه پيشين انتخاب خليفه را فراهم ديدند.آنان با انتخاب علي (ع) به خلافت مسلمانان، در واقع دو شيوه قبلي انتخاب خليفه انتخاب از سوي شوراي شيوخ قريش را مردود اعلام كرده و باب جديدي چون اجماع امت در زمينه فقاهت گشودند. كوفه در اين ميان به دليل ويژگي خاص سياسي، اجتماعي و فرهنگي، همراه با ساير مردم در انتخاب علي (ع) شركت فعال داشت؛ مالك بن حارث نخعي (اشتر)، ثابت بن قيس نخعي، كميل بن زياد، صعصعهًْ بن صوحان، عمر بن زراره نخعي، سليمان بن صرد خزاعي، قبيصه بن جابر، محمد بن بديل، جندب ازدي، هند جملي و ديگراني كه در جريان شورش در مدينه بودند، با علي (ع) بيعت كردند. اينان نمايندگان مردم كوفه در مدينه بودند و ابهت و اقتدارشان در بيعت با علي (ع) آشكار بود؛ بيعت آنان به مثابه بيعت و تأييد علي (ع) از سوي مردم اين شهربود؛ بنابراين اشتر چون خواست با علي (ع) بيعت كند گفت: «با تو بيعت مي كنم كه بيعت مردم كوفه برعهده من باشد».(57) صعصعهًْ بن صوحان از ديگر بزرگان كوفه ضمن بيعت با علي (ع) شايستگي او را برتر از خلافت بيان كرد و گفت:
اي امير مؤمنان، تو خلافت را آراستي و آن ترا نياراست و تو مقام آن را بالا بردي نه آن مقام ترا و آن به تو نيازمند است و تو از او بي نيازي. (58)
حضور فعال ساكنان شهرهاي پادگاني در قتل عثمان و بيعت با علي(ع) زمينه مناسبي را براي توجيه عمل خروج و بيعت شكني سران قريش در مقابل علي (ع) فراهم كرد. انتخاب علي(ع) بر خلاف عرف معمول چون شوراي قريش و تأكيد خليفه قبلي صورت گرفت. طبري در تأييد اين امر، با ذكر اوضاع مدينه همزمان با بيعت مردم با علي(ع) به جريان امتناع عبدالله بن عمر از بيعت با علي (ع) و گفته اشتر اشاره مي كند كه گفت: «بگذار گردنش را بزنم». (59)
طلحه و زبير نيز چون علت دوگونگي رفتارشان را در بيعت و شكستن آن جويا مي شوند مي گويند بيعت با علي (ع) زير سايه شمشير اشتر صورت گرفت و زبير در توجيه پيمان شكني خود مي گفت: «يكي از دزدان عبدالقيس (صعصعه) مرا بياورد و بيعت كردم، در حالي كه شمشير بر گردنم بود...»(60)
در اينجا هدف رد يا قبول روايات فوق نيست، اما ترور شخصيت علي(ع) و شيعيان او از سوي مخالفانشان امري بديهي بوده است، چرا كه علي اولين خليفه‌اي بود كه نه برپايه سنن حاكم بر جامعه عرب- چون محدوديت شرايط در سقيفه كه عدم مشاركت ديگران را فراهم مي كرد – نه براساس انتصابي كه عمر را به خلافت رساند و نه چون شورايي كه عثمان را خليفه مسلمانان كرد انتخاب شد، بلكه با بيعت و تأييد مهاجران و انصار مدينه كه مدرك و اساس مشروعيت خلافت هر خليفه‌اي بودند و مردمان ايالات مختلف كه در جريان شورش عيله عثمان در مدينه تجمع كردند به خلافت رسيد. ذي نفوذان قريش و همفكران آنان و كساني كه به نوعي داعيه خلافت را در سر داشتند، يا بيعت نكردند يا اينكه براي توجيه شكستن بيعت خود، اين انتخاب را انتخاب «غوغائيان» قلمداد كردند. اجتهاد منفعلان و شورشيان بر ضد علي به دليل جايگاه اجتماعي كه داشتند، موجب گرديد تا سراسر خلافت او به مقابله دين مداران در برابر سنت محوران تبديل شود. خطبه طلحه در بصره با تمسك به بهانه قتل عثمان زمينه را براي جلب مخاطب آماده كرد و خلافت علي(ع) را به دليل عدم عبور از صافي شيوخ قريش (اعضاي شورا) غاصب قلمداد كرد و آن را بدعت شمرد. (61) سؤالي كه در اين جا باقي مي ماند اين است كه آيا منظور طلحه از رضايت و تصميم گيري سران قريش در يك مجلس براي كل جامعه اسلامي بوده است يا بيعتي كه به گفته آنان غوغاييان با علي (ع) كردند. (62) نتيجه اين فتنه ها كه از قتل عثمان تا ماجراي حكميت را در برگرفت، موجب سربرآوردن رسمي گروهي گرديد كه سي سال به دلايلي چون سرگرمي در فتوحات يا ترس از حاكميت مركزي چون تافته هاي ناهمجنس در كنار هم رشته شده بودند و به انبار باروتي مي مانستند كه منتظر جرقه براي انفجار بودند.

پي نوشت ها :
 

20. عبدالرحمن ابن خلدون، تاريخ العبر، عبدالحميد آيتي (تهران: انتشارات مطالعات فرهنگي، 1363) ج 1، ص 971.
21. احمد بن جابر بلاذري، پيشين، ص 337.
22. ابن اعثم كوفي، الفتوح، تحقيق علي شيري (بيروت: دارالاضوا، 1991) ج1، ص 74.
23. ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر (قاهره: داراحيا الكتب العربيه، 1960 م) ص 111- 112.
24. فضل بن شاذان، الايضاح (بيروت:مؤسسه اعلمي للمطبوعات، 1982 م) ص 153- 155.
25. همان.
26. احمد بن جابر بلاذري، پيشين، ص 182.
27. طبري، پيشين، ص 513.
28. فضل بن شاذان، پيشين.
29. حجرات، آيه 1.
30. فضل بن شاذان، پيشين، و طبري، پيشين، ص 588.
31. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، (بيروت: دارالفكر، 1344) ج 1، ص 27-25.
32. طبري، پيشين، ج 3، ص 475.
33. همان، ص 503.
34. ابوعلي مسكويه، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامي (تهران: سروش، 1379) ج1، ص 359- 360.
35. طبري، پيشين، ج 4، ص 133.
36. همان، ص 22.
37. همان، ص30-31.
38. ابن خياط خليفه، تاريخ خليفه، تحقيق مصفي نجيب فواز و حكمت كشلي، (بيروت: دارالكتب العلميه، 1995 م / 1415) ص 76.
39. طبري، پيشين، ج 46، ص 4-45.
40. احمد بن جابر بلاذري، پيشين، ص 32-33.
41. ابن سعد، پيشين، ج 6، 56.
42. همان، ص 87.
43. همان، ص 87.
44. يعقوبي، تاريخ يعقوبي (بيروت: دارصادر، بي تا) ص 79- 80؛ و ابن سعد، پيشين، ج 1، ص 222- 299.
45. طبري، پيشين، ج 3، ص 193، ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 187.
46. ابن مزاحم منقري، پيشين، ص 517-518؛ و طبري، پيشين، ج 5، ص 50.
47. ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود، (بيروت: دارالكتب العلميه، 1995 م) ج 3، ص 583.
48. طبري، پيشين، ج 4، ص 45؛ و احمد بن جابر بلاذري، پيشين، ص 273-274.
49. علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر (قم: دارالهجره، 1409 ق) ج 2، ص 320- 321.
50. همان، ص 342- 343.
51. ابن شبه، تاريخ مدينه منوره،تحقيق محمد شلتوت(بيروت: دارالاندلس، 1988)، ج 3، ص 1142، و احمد بن جابر بلاذري، پيشين، ج6، ص 154.
52. ابن اعثم كوفي، پيشين، ج 8، ص 392- 396 و 398، احمد بن جابر بلاذري، پيشين، ج 6، ص 159.
53. احمد بن جابر بلاذري، پيشين، ج 6، ص 159.
54. يعقوبي، البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتي (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1343) ص 88- 89.
55. طبري، پيشين، ج 4، ص 318.
56. شيخ مفيد، جمل، ترجمه محمود مهدوي (تهران: نشرني، 1383) ص 152- 151.
57. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 178.
58. همان، ص 189.
59. طبري، ج 4، ص 428.
60. همان، ص 434.
61. ابن الحديد، شرح نهج البلاغه (جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه) تهران: نشرني، 1367) ج 4، ص 325.
62. طبري، پيشين، ج 5، ص 436.
 

منبع: تاريخ اسلام- ش 38